Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «خبرگزاری آریا»
2024-04-30@03:46:37 GMT

کالين فارل، قهرمان رو به سقوط

تاریخ انتشار: ۲۰ شهریور ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۴۶۹۳۱۸۷

خبرگزاري آريا - ماهنامه همشهري 24 - يحيي نطنزي: کالين فارل تا همين چند سال پيش در آستانه فراموش شدن بود. حواشي زندگي خصوصي و بازي در فيلم هاي کم اهميت آرام آرام اعتبارش را لکه دار مي کرد و پيشنهادهايش را به حداقل مي رساند. حدود يک دهه پيش کارگردان هايي مثل وودي آلن و مايکل مان سراغش رفته بودند و حاصلش شده بود «روياي کاساندرا» و «ميامي وايس».

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!


فيلمسازهاي خلاقي مثل مارتين مک دانا هم توانسته بودند نقش هايي انگ او بنويسند و نامش را با فيلم هاي محبوبي مثل «دربروژ» بر سر زبان ها بيندازند. اما چند سال بعد کارش کشيد به محصولات درجه دويي مثل «يادآوري کامل» و «مردي رو به زوال».
تجربه هاي مثل «دکتر پارناسوس» تري گيليام يا بي مووي هايي مثل «بولوار لندن» و «وحشت شب» هم با اين که در مدل خود مي توانستند فيلم هايي تماشايي به نظر بيايند اما براي فارل در سي و چند سالگي دستاوردي محسوب نمي شدند. حتي حضور در کمدي سياه «هفت رواني» مک دانا هم نتوانست مثل «در بروژ» به نقطه عطفي در کارنامه اش تبديل شود. ستاره بختش در هاليوود ک سود شده بود و بايد به يک تغيير مسير اساسي در شيوه زندگي شخصي و هنري اش تن مي داد. پشت کردن به حواشي جذاب براي رسانه هاي زرد و تلاش براي تشکيل خانواده اي نيم بند زندگي خصوصي اش را کمي سر و سامان داد.

چراغ سبز نشان دادن به پروژه هاي تلويزيوني و کارگردان هاي جوان اروپايي هم مسير جديدي پيش پايش قرار داد که نتيجه اش شد نقش جذابش با آن سبيل عجيب در سريال «کارآگاه حقيقي» و شخصيت نامتعارفش با آن شکم برآمده در فيلم «خرچنگ» يورگوس لانتيموس.
چهره جديدي که فارل در آستانه ميان سالي از خودش در اين سريال و فيلم نشان داد به ياد خيلي ها آورد او چقدر مي تواند براي نقش آدم هاي مغموم و به بن بست رسيده يا شخصيت هاي پيچيده و کم حرف مناسب باشد. حضور در «کشتن گوزن مقدس»، فيلم جديد لانتيموس، بازي در «فريب خورده»، کار تازه سوفيا کاپولا و نمايش هر دوي آنها در جشنواره کن امسال اين ايده را تقويت کرد و پيشنهادهاي تازه اي را به اين باکس اي ميل فارل يا روي ميز کارش فرستاد. يکي از آنها «بيوه ها»، فيلم جديد استيو مک کويين است که اين روزها در حال فيلمبرداري است و کنجکاوي هاي زيادي در موردش وجود دارد.
فيلم جديد دن گيلروي (بعد از «شبگرد») و هم بازي شدن با دنزل واشنگتن هم يکي ديگر از اتفاق هاي خوب زندگي فارل است که حتما خودش هم براي شروع فيملبرداري اش لحظه شماري مي کند. فارل غير از «در بروژ» که به خاطرش برنده گلدن گلوب ديگر يا اسکار کنار اسمش قرار ندهند اما حتما مي توانند به اعتبار کمرنگ شده اش جان تازه اي بدهند. او تازه چهل سالگي را رد کرده و بازيگران مرد بعد از اين سن مي توانند به استقبال زندگي تازه اي بروند.
بسيار سفر بايد...
در جست و جوي نقاط عطفي که زندگي حرفه اي کالين فارل را تغيير داده اند
محمد وحداني: با عوض شدن ساز و کار توليدات پرخرج ترين سينماي هنري، چند سالي است که بازيگران آمريکايي بيشتري در خطوط پروازي لس آنجلس به پايتخت هاي اروپايي جا به جا مي شوند. براي من سفرهاي کالين فارل (در کنار مايکل فاسبندر و چند بازيگر ديگر) بيش از ديگران کنجکاوي برانگيز بوده است. آن بخشي از کارنامه فارل را که دنبال کرده ام (بدون در نر گرفتن نقش آفريني فوق العاده اش در «کشتن گوزن مقدس» يورگوس لانتيموس) مي توانم با چهار سفر بزرگ نقطه گذاري کنم.
کالين فارل در دوبلين (ايرلند) به دنيا آمده است و سفر تعيين کننده اولش از دوبلين به لس آنجلس است. اين سفر منجر به دست يابي به نقش هاي اصلي محصولات مهم هاليوودي مي شود. او اين رزها ساکن لس آنجلس است و قراردادهاي فيلم هاي جريان اصلي اش را آنجا مي بندد.
فارل با «گزارش اقليت» (استيون اسپيلبرگ»، 2002) به شکل گسترده شناخته شد و همان سال نقش اصلي «باجه تلفن» جئول شوماخر را گرفت؛ نقش مردي که بخش عمده فيلم را در يک باجه تلفن عمومي اسير و بازيچه دست يک باج گير مي شد.
فارل آن سال ها وجه تمايزي با ديگر جوان اول هاي هاليوود نداشت. آن نقش ها را ديگران هم مي توانستند اجرا کنند. آن سال ها فارل سعي مي کرد لهجه ايرلندي اش به چشم نيايد و تام کروزي باشد که در «گزارش اقليت» در سايه اش بازي کرده بود. دو سال بعد که نقش اصلي «الکساندر (اليور استون) را به او دادند به سقف بلندپروازي حرفه اي اين دوره بازيگري اش رسيده بود؛ فيلم تاريخي پيش پاافتاده اي که شکست همه جانبه اي براي عواملش بود. فارل تا امروز سه سفر مهم حرفه اي داشته که اين پرسوناي آشناي آمريکايي اش را به کلي تغيير داده و هرکدام منجر به يک اتفاق هنري ماندگار در کارنامه حرفه اي اش شده.
بهشت: سفر اول
«دنياي نو» (ترنس ماليک، 2005) اولين گسست در کارنامه فارل است. ماليک هفت سال بعد از «خط باريک قرمز» با يک پروژه قديمي به فيلمسازي باز مي گردد. «دنياي نو» نه تنها مسير يک دهه بعد او را در فيلمسازي تغيير مي دهد، که ورود فارل به دنيايي نو هم محسوب مي شود. قصه فيلم در قرن هفدهم ميلادي مي گذرد. کاشفان انگليسي تبار با کشتي هايشان به بخشي از خاکي ناشناخته مي رسند. اين سرزمين بعدها آمريکا نام مي گيرد و سرزمين هاي شرقي ايالت ويرجينياي کنوني است. آنها ابتدا با بومي ها رو به رو مي شوند.
کاپيتان اسميت (فارل) با بقيه گروه آنجا مي مانند تا فرماندهشان به انگلستان برود و با امکانات و نيروهاي بيشتر برگردد. بعدتر او در يک منازعه با بومي ها دستگير مي شود اما دخترک رييس قبيله (پوکاهونتاس) جان او را نجات مي دهد. مرد آرام آرام از طريق دختر سرزمين ناشناخته اي را کشف مي کند. زبان زن با مرد متفاوت است و آن در طبيعتي بکر از طريق نگاه به هم دل مي بازند.

دختر مثل باد ميان درخت ها حرکت مي کند و مرد نظاره گر اوست. همراهي آن دو کم کم کيفيتي شبيه ارتباط دو روح پيدا مي کند. فارل براي رسيدن به اين رابطه غيرجسماني در اغلب صحنه ها حرف نيم زند (ما صداي و را به عنوان نريشن مي شنويم) و همسو با ميزانسن ماليک، دختر را در بستر آن طبيعت مرموز فقط تماشا مي کند.
جايي دختر براي اين که زبان مرد را ياد بگيرد براي او آسمان، آفتاب و آب را بازي مي کند و مرد با تک کلمه اي پاسخ مي دهد. فارل شبيه کودکي است که تازه حيات را تجربه مي کند. او خاموش نظاره گر جهاني است که تازه کشف کرده و شاهد روحي است که در مقابلش ميان چمنزارها به اين سو و آن سو مي رود. فارل در تضاد با خراميدن دائمي دختر، هيکل ورزيده اش را آرام تکان مي دهد تا سيال بودن حرکات دختر بيشتر به چشم بيايد.
اگر دختر باد است، مرد جنگلي است استوار. فارل به گونه اي نقشش را بازي مي کند که انگار خواب زده اي است که نقشي در تغيير اين جهان ندارد. او تنها مي تواند به منبع پرمهر زمين خيره شود. از طرفي فارل سعي مي کند هر کنش جلوه گرايانه اي را از بازي اش حذف کند تا تبديل به بخشي از سکون طبيعتي شود که آنها رادر خود گرفته. او به گونه اي بازي مي کند که عنصر خودنمايانه قاب نباشد. بدين ترتيب «دنياي نو» صرفا قصه آدم و حوا نيست؛ بلکه بازآفريني حس و حال ملموس پاگذاشتن آدم و حوا براي اولين بار به زمين بين انسان است.
برزخ: سفر دوم
فارل پس از نمايش عمومي «دنياي نو» و واکنش هاي ستايش آميز نيست به فيلم، کانديداي اول بسياري از فيلمسازان آمريکايي صاحب سبک مي شود و خيلي زود «ميامي وايس» از راه مي رسد. فارل اگرچه در دادن حس و حال به يک شخصيت نمونه اي مايکل ماني در اين تريل جذاب موفق است اما نهايتا نسخه اي ديگر از دنيروهاي «مخمصه» و «رونين» باقي مي ماند؛ از آن قهرمان هاي کم گو و خوددارِ صاحب اصول حرفه اي که در يک ماموريت حيثيتي، زني براي مدتي کوتاه به زندگي شان وارد مي شود.
فارل براي اين که از شمايل هاي آشنا دور شود هر بار نياز دارد که از نظر جغرافيايي از کاليفرنيا تا جاي ممکن دور شود. سفر دور و دراز فارل در سال 2008 به بروژ، شهري قرون وسطايي در بلژيک، تبديل به مهم ترين و محبوب ترين نقش او مي شود. ري (فارل) آدم کش فيلم درخشان «در بروژ» (مارتين مک دانا) در يک عمليات به اشتباه کودکي را کشته است. او بعد از اين اتفاق به دستور رييسش به بروژ مي رود؛ جايي که بايد گوش به زنگ بماند تا دستوري جديد از او برسد.

آدم کش هاي «در بروژ» به راحتي آدم مي کشند اما خط قرمزشان کشتن کودک است (اين مايه اصلي نمايشنامه شگفت انگيز «مرد بالشي» مک دانا هم هست). رييس ري نمي تواند از اشتباه اودر کشتن کودک بگذرد. او به برژو مي ايد و ري را که خود آماده تاوان دادن است از پا در مي آورد. در همان فصل هاي ابتدايي فيلم، ري مرد کوتوله اي را مي بيند و شيفته وار دنبالش مي کند. کم کم متوجه مي شويم او نسبت به بچه ها و کوتوله ها وسواس ذهني دارد و اين مايه به شکل يک موتيف در فيلم تکرار مي شوند.
فارل اين مايه اصلي فيلم را مي گيرد و آدم کش فيلم را به شکل يک کودک تجسم مي دهد و بازي مي کند. در اغلب صحنه ها او شبيه بچه ها به موضوعات واکنش بي واسطه کلامي نشان مي دهد. مثل بچه ها اجزاي صورتش و سرش را تکان مي دهد. وقتي در حال گفت و گو است به کمک عضله هاي دور چشم مدام چشم هايش را جمع مي کند. بامزه تر از همه ابروهايش است که مدام با آنها شکل عدد 8 را مي سازد و تصوير کارتوني صورتش را با آن موهاي تن تني کامل مي کند. ري مثل بچه ها پشت صحنه يک فيلم و به خصوص «فيلم کوتوله ها» برايش جذاب است. او تجسم يک کودک واقعي است.
فارل و مک دانا براي همگن کردن دو وجه متناقض «کودکي» و «آدم کشي» از ملات طنز استفاده مي کنند تا اجزاي متناقض شخصيت ري خوب به هم بچسبد. فارل براي درآوردن لحن طنز و برجسته کردن ابزورديسم حاکم بر کل فيلم، هر جا که صحنه دراماتيک تر مي شود ريتم حرف زدنش را تندتر مي کند. ناسزاهاي کلامي اش را بيشتر مي کند و لحن شخصيت هاي کارتوني به صدايش مي دهد و مُقطّع حرف مي زدند.
در شبي که با آن کوتوله به عيش و نو مي گذراند و بحث به جنگ سفيدها و سياه ها و حرف هاي نژادپرستانه آن کوتوله مي رسد، ري با يک عصبيت نمايشي اما طنازانه جوابش را مي دهد و نهايتا موقع خروج از اتاق با يک حرکت کاراته نمايشي نقش زمينش مي کند. فارل در اين صحنه روي لبه تيغ حرکت مي کند. نمي دانيم اين يک پرخاش خودانگيخته بود يا طنازي دوستانه اي که کمي در آن افراط کرده. فارل اين شيوه طنز را در «هفت رواني» مک دانا (2012) هم استادانه ادامه مي دهد.
سفر سوم: دوزخ
هفت سال بعد نمونه اي ديگر از جسم دادن به يک شخصيت کودک منش با رگه هايي از طنز در يک دنياي ابزورد در «خرچنگ» (يورگوس لانتيموس) اتفاق مي افتد. فارل اين بار از لس آنجلس به ايرلند سفر مي کند تا با اين کارگردان يوناني (بسيار تحسين شده به خاطر «دندان نيش») يکي زا خلاقانه ترين نقش هايش را ايفا کند.
روزگاري است که مردان و زنان حق ندارند مجرد زندگي کنند ديويد (فارل) را در ابتداي فيلم به هتلي عجيب و غريب مي برند. او فقط 45 روز وقت دارد تا شريک زندگي خود را آنجا پيدا کند. در غير اين صورت به حيواني (که خودش مي پسندد) تبديل مي شود. ديويد با محدوديت ها و شرايط وحشتناک هتل آشنا مي شود و پس از چندي با نقشه اي از آن جهنم فرار مي کند و به جنگل هاي اطراف پناه مي برد. آنجا گروهي ديگر با قوانيني ديگر در انتظار اويند.
فارل، ديويد را مطابق فضاي فيلم استيليزه بازي مي کند. او براي درآوردن چنين نقش عجيبي و در راستاي لحن عمومي ابزورد فيلم، مونوتن حرف مي زند، به صدايش لحن عاطفي نمي دهد و از واکنش احساسي اجتناب مي کند که ديويد در بلبشوي هتل مردي منطقي به نظر برسد و فرديتش برجسته شود (او ديويد را در معاشرت هاي هتل آداب دان و مودب جلوه مي دهد).

وقتي نخستين بار موقع پرکردن فرم او را مي بينيم، شکل مرتب شده از چپ به راست موهاي سرش، سبيل تيپيک کوچکش و عينک بيضي شکلش، او را تا حدي منفعل جلوه مي دهد. همين طور شکم بزرگ و اندام نسبتا فربهش (به نظر مي رسد فارل براي اين فيلم چاق شده است) با آن پاهاي بزرگ شماره چهل و چهار نيمش، لخت و بي حس و حال نشانش مي دهد. اين ظاهر منفعل اجازه مي دهد وقتي ديويد تلاش مي کند خود را از طريق مشابهت خلق و خو به زني (که بي رحم است) نزديک کند گول بخوريم و باورش کنيم.
بعدتر مي فهميم ديويد ما و زن را فريب داده. او صرفا مي خواسته از طريق يافتن زوج از شر اين جهنم خلاص شود. اما چشم هاي باهوش و پر از حسش ردي از عواطف او در هر صحنه باقي مي گذارد. اين حس دوگانه مبهم، به خصوص در صحنه اي که در جکوزي واکنشي به خفه شدن ساختي آن زن نشان نمي دهد با ظرافت از کار درآمده.
ديويد در پايان «خرچنگ» با زني نابينا که به عنوان همراه انتخاب کرده از جنگل فرار مي کند. در صحنه پاياني به رستوران مي رود و براي شبيه شدن به زني که دوست دارد با چاقو به دست شويي مي رود تا خود را کور کند. ديويد بالاخره موفق به فرار از هتل و جنگل مي شود. اما کاپيتان اسميت بهشت و عشقش را به سوداي چيزي گنگ رها مي کرد. او مثل آدم از بهشت رانده مي شد. روزي که ري به بروژ مي رسيد متوجه مي شديم از اين شهر کوچک و قديمي متنفر است. او دوست داشت زودتر از شر بروژ خلاص شود. اما بروژ با برج قديمي، ميدانچه غرق نورش و کانال هاي آبي فريبايش در برف زمستاني او را در تله خود گرفتار مي کرد. ديويد از جهنم مي گريخت، کاپيتان اسميت از بهشت رانده مي شد، اما ري تا ابد آواره آن شهر قرون وسطايي باقي مي ماند.
حرف هاي جديد فارل درباره جايگاهش در سينماي امروز
ديگر بازيگر تمام وقت نيستم
توتال فيلم، تابستان 2017
اين روزها بيشتر از گذشته عاشق کار هستم. اما ديگر زندگي ام را برايش نمي گذارم. نه اين که کارم را دست کم بگيرم. نه. فقط حد و حدودش را مي شناسم. حد و حدود بازيگر بودن را. من قبل از بازيگر بودن يک انسان هستم. به نظرم اگر اين را در نظر بگيريد به آزادي عملي مي رسيد که به شما اجازه مي دهد به شکل عميق تري با کارتان همراه شويد و در حوزه هاي شخصي به مشکل برنخوريد. حالا ديگر وقتي بازي نمي کنم واقعا آن را کنار مي گذارم (و به خودم مي پردازم). کاري به کارش ندارم و با پسرهايم وقتي مي گذرانم.
اين موقع ها اگر کسي ازم بپرسد بازيگر هستي جوابم منفي است. فقط گاهي اوقات مرتکب بازيگري مي شوم و برايش پول مي گيرم. اما ديگر يک بازيگر تمام وقتي نيستم. حالا ديگر از بازي در فيلم هايي مثل «فريب خورده» سوفيا کاپولا به اين دليل که مثلا يک جور بازسازي هستند نمي ترسم. دليلش اين نيست که قبلا «وحشت شب» و «يادآوري کامل» تجربه حضور در بازسازي ها را داشته ام؛ بلکه به اين خاطر که به نظرم بازسازي يا بازنگري به معناي فاصله گرفتن آن اثر از اصالت نيست. همه چيز به رويکرد کارگردان ها بستگي دارد. به چيزي که قرار است به منبع الهامي اضافه کنند که شايد در گذشته از آن غفلت شده است. به زيبايي شناسي متفاوتي که ممکن است اين بار به آن برسند.

حالا ديگر از بازي در فيلم هاي زنانه اي مثل «فريب خورده» وحشت نمي کنم. شايد چون پيش از اين در فيلم هاي مردمحور زيادي بازي کرده ام و الان از فيلم هاي متفاوت استقبال مي کنم. فيلم جديد يورگوس لانتيموس هم يکي از همين تجربه هاي متفاوت است. يک تجربه کاملا باورنکردني. «خرچنگ» در کنارش مثل «مري پاپينز» است!
با اين حال مسيري که اين روزها در پيش گرفته ام خيلي هم با مسير گذشته ام تفاوت ندارد. ساختمان هاي سمت چپ همان ها هستند و ساختمان هاي سمت راست هم تغييري نکرده اند. راهم هم مشخص است. فقط شايد کمي فرق کرده باشد اما خدا شاهد است که الان همان حسي را دارم که بيست سال براي رسيدن به آن تلاش کرده ام. سر و شکل بيروني سفر شخصي تان تغيير مي کند، اما خودتان تصميم نمي گيريد که چگونه و چه زماني به آن تن بدهيد. راستش يک چيز نامشخص است.
در گذشته با کارگردان هاي فوق العاده اي کار کرده ام که فيلم هاي بعضي هايشان خوب از کار درآمده و بعضي هايشان هم نه. مي توانم به سايت «راتن توميتوز» [يک سامانه براي امتيازدهي به فيلم ها] نگاه کنم و با خودم بگويم: «آه، زماني بود که چهار تا از فيلم هايم در آن مزخرف تشخيص داده شده بودند». اما الان در دوراني به سر مي برم که ترجيح مي دهم فيلم هايم کمتر باشند اما ديگر مزخرف نباشند.
کالين فارل
ايثار قنواتي:
تايگرلند؛ Tigerland, 2000
«تايگرلند» همه چيزهاي مورد نياز يک بازيگر جوان را براي شناخته شدن بهتر و اقبال بيشتر در دنياي حرفه اي بازيگري در هاليوود داشت. اقبالي که کالين فارل در 24 سالگي با آن رو به رو شد و سعي کرد قدرش را بداند. فيلم که در کمپاني فوکس قرن بيستم با بودجه ده ميليون دلاري ساخته شد و داستانش در دوره جنگ ويتنام مي گذشت، در گيشه حدود 150 ميليون دلار فروخت.

فارل نقش سربازي را بازي مي کند که مخالف جنگ است و تا جايي که مي تواند از دستورها سرپيچي مي کند. فارل در اين فيلم زياد ديده نشد اما از همان زمان مشخص بود قرار است يکي از استعدادهاي جديد سينما باشد.
باجه تلفن؛ Phone Booth, 2002
فيلمنامه مهيج لري کوئن در «باجه تلفن» به کمک کالين فارل آمد تا در همان اوايل دوره بازيگري اش يک نقش فراموش نشدني بازي کند. فيلمنامه اي که بخش اعظم داستانش داخل يک باجه تلفن مي گذرد. لري کوئن در دهه 70 اين ايده را به هيچکاک داده بود اما بخت و فرصت يارشان نبود و نتوانستند درباره جزييات توليد فيلم به نتيجه نهايي برسند.

فارل در نقش يک کارمند خودشيفته و عصبي مزاج بازي مي کند که وارد باجه تلفني مي شود تا به زني تلفن کند اما تلفن زنگ مي خورد و کسي او را تهديد مي کند که در صورت قطع کردن کشته خواهدشد.
اسکندر؛ Alexander, 2004
اليور استون براي يکي از پروژه هاي سينمايي عظيمش سراغ کالين فارل رفت تا در نقش اسکندر بازي کند. استون مي خواست در اين فيلم تاريخي زندگي اسکندر جوان را نشان دهد و تجربه اي پرهزينه داشته باشد. اما منتقدان چند فيلم را دوست نداشتند و در نقدهايشان به فيلمنامه و دوپارگي لحن آن خرده گرفتند.

هر چند فارل به هر حال تمام تلاش خودش را کرده بود تا در يک بلاک باستر خودي نشان دهد. البته عدم توفيق فيلم باعث شد ديگر از اين جور پروژه ها استقبال نکند و سر خودش را به پروژه هايي گرم کند که اعتماد بيشتري به موفقيتشان دارد.
ميامي وايس؛ Miami Vice, 2006
مايکل مان براي ساخت يک فيلم پليسي سراغ بازسازي يک مجموعه تلويزيوني موفق به همين نام رفت. «ميامي وايس» داستان دو کارآگاه پليس است که براي دستگيري يک قاچاقچي محلي ماجراهاي عجيبي را تجربه مي کنند.

مايکل مان معمولا در فيلم هايش فضاي مناسبي براي عرض اندام بازيگران فراهم مي کند و فارل هم در «ميامي وايس» حسابي قدر اين موقعيت را دانسته است و مکث ها و نگاه هاي حساب شده اش به يکي از نقاط قوت فيلم تبديل مي شود.
روياي کاساندرا؛ Cassandra’s Dream, 2007
«روياي کاساندرا» داستان دو برادر معمولي از طبقه متوسط است که براي تحقق روياي پولدارشدن، وارد بازي پيچيده و حتي جنايي دايي شان مي شوند.

او از تري (کالين فارل) و ايوان (ايوان مک گرگور) مي خواهد تا شريکش را سر به نيست کنند تا در ازاي آن پول هنگفتي به دست بياورند. «روياي کاساندرا» داستان عجيب و پيچيده اي نداشت و يکي از برگ برنده هايش براي فارل حضور در فيلمي به کارگرداني وودي آلن بود که احتمالا بعد از همکاري با مايکل مان حسابي به او چسبيد.
در بروژ؛ In bruges, 2008
مک دانا، کارگردان سرشناس تئاتر در ايرلند براي ساخت اولين فيلم سينمايي بلندش سراغ يک داستان گنگستري از نوع «پالپ فيکشن» تارانتينو رفت. مک دانا در «در بروژ» زندگي روزانه دو جنايتکا به اسم هاي کن (با بازي برندان گليسون) وري (با بازي کالين فارل) را در شهر زيبايي به نام بروژ روايت مي کند.

آمدن آنها به بروژ بيشتر بهانه اي است تا ري روزهاي آخر عمرش را در يک شهر توريستي بگذراند و به‌ش خوش بگذرد. اما او از بروژ متنفر است و همين باعث شده تا «در بروژ» يک فيلم کمدي- جنايي از کار دربيايد. مجادله هاي جذاب کن و ري درباره زندگي و آدم کشي باعث شده فيلم ديده شود و فارل جايزه گلدن گلوب را برايش به خانه ببرد.
بولوار لندن؛ London Boulevard, 2010
منتقدي درباره بازي کالين فارل در «بولوار لندن» نوشت که او در اين فيلم چنان به صورت حريفش مشت مي زند که انگار سال ها از اوباش لندن بوده و چنان مي ميرد که انگار صدها بار مرده و حالا بعد از زنده شدنش تصميم گرفته «بازيگر شود» فارل در «بولوار لندن» براي چندمين بار نقش يک خلافکار را بازي کرد، اما خلافکاري که تا قبل از اين در هيچ کدام از فيلم هايش نبوده.

لهجه بريتانيايي غليظي که در فيلم استفاده مي کند و نگاه هاي زير چشمي اش به مهم ترين ويژگي هاي بازي اش در اين فيلم تبديل شدند. همين طور طنازي و اعتماد به نفسي که هنگام بيان ديالوگ هاي جذاب ويليام موناهان دارد و در جذاب شدن آنها نقشي تعيين کننده ايفا مي کند.
کارآگاه حقيقي؛ True Detective, 2015
حضور در فصل دوم سريال تحسين شده «کارآگاه حقيقي» و هم بازي شدن با ريچل مک آدامز در قصه اي باحال و نوآر به فارل فرصت داد در سريالي تلويزيوني هم خودي نشان داد. شخصيت فارل در نقش کارآگاهي بخت برگشته با موهاي لخت و سبيلي از مدافتاده حسابي به دل نشست و به يکي از جذابيت هاي دراماتيک سريال تبديل شد.

جذابيت صورت مغموم و ديالوگ هايي که با خساست از دهان فارل خارج مي شوند کيفيت سريال را چند پله ارتقا دادند. او در اينجا آدمي افسرده است که مي خواهد به ديگران کمک کند. در حالي که در حل مشکلات خودش ناتوان مانده است.
خرچنگ؛ The Lobster, 2015
فارل براي بازي در «خرچنگ» نامزد دريافت جايزه گلدون گلوب شد اما در نهايت در شب جشن دست خالي به خانه رفت. فيلمنامه «خرچنگ» ايده ديوانه واري دارد. اين ايده عجيب که اعضاي آکادمي اسکار را مجاب کرد تا مجسمه اسکار بهترين فيلمنامه اريژينال را به يورگوس لانتيموس بدهند به بازي سرد و بي روحي نياز داشته که فارل با شکمي برآمده به خوبي از عهده اش برآمد.

فارل در اين فيلم درست برعکس نقش هاي برون گرايش در فيلم هاي کمدي، شخصيتي درون گرا را به نمايش مي گذارد.
فريب خورده؛ The heguiled, 2017
«فريب خورده» از جديدترين فيلم هايي است که کالين فارل بازي کرده است؛ فيلمي به کارگرداني سوفيا کاپولا که چند ماه پيش در بخش مسابقه جشنواره کن به نمايش درآمد.

فارل در اين فيلم نقش مردي به نام جان را بازي مي کند و با نيکول کيدمن و چندين بازيگر زن ديگر هم بازي است. «فريب خورده» که بازسازي فيلم محصول سال 1971 به همين نام با بازي کلينت ايستوود است داستانش را در دوره جنگ هاي داخلي آمريکا تعريف مي کند و کالين فارل در آن نقش سربازي زخم خورده را برعهده دارد.

منبع: خبرگزاری آریا

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۴۶۹۳۱۸۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

رسمی؛ پاری سن ژرمن قهرمان فصل 24-2023 لیگ فرانسه شد

لوئیز انریکه در اولین فصلش پاری سن ژرمن را به مقام قهرمانی لیگ فرانسه رساند. 

طرفداری | پاری سن ژرمن شب گذشته می‌توانست در خانه جشن قهرمانی را بر پا کند اما مقابل لوآور به تساوی 3-3 دست یافت.

با توجه به شکست 3-2 موناکو مقابل لیون که اولین شکست خارج از خانه این تیم در فصل جاری بود، پاری سن ژرمن به صورت رسمی به عنوان قهرمانی لیگ فرانسه دست یافت. این دوازدهمین عنوان قهرمانی پاریسی‌ها در تاریخ لیگ فرانسه به شمار می‌رود. ده قهرمانی آن‌ها در حد فاصل سال 2012 تا 2024 رقم خورده است. پاری سن ژرمن که هفته جاری در نیمه نهایی لیگ قهرمانان به مصاف دورتموند خواهد رفت، طی فصل جاری در 31 بازی 70 امتیاز کسب کرده است. در فاصله سه بازی تا پایان رقابت‌ها، اختلاف این تیم با موناکو 12 امتیاز است.

 

از دست ندهید ????????????????????????

عبدالکریم حسن هم نامش را تغییر داد اعتراض سرمربی چلسی: VAR به فوتبال ضرر زده است آقای الگری سال بعد هم در تیم ما بمان! درگیری صلاح با کلوپ: ساکت شو!

دیگر خبرها

  • چه تیمی قهرمان لیگ برتر می شود؟
  • قهرمان سابق لیگ به یک شرط دوباره مدعی می‌شود
  • رسمی؛ دارمشتات به بوندسلیگای 2 سقوط کرد
  • رسمی؛ پاری سن ژرمن قهرمان فصل 24-2023 لیگ فرانسه شد
  • آقای گل پرسپولیس و پیش‌بینی جالب تیم قهرمان!
  • سقوط بدترین تیم تاریخ از لالیگا!
  • لیگ برتر انگلیس/ منچستر متوقف شد؛ شفیلد سقوط کرد
  • رسمی: شفیلدیونایتد به چمپیونشیپ سقوط کرد
  • سقوط آزاد لیورپول با کلوپ در 45 روز!
  • سقوط تلخ تیم نام آشنا به سری بی ایتالیا